به خاطر آور ، كه آن شب به برم ، گفتی كه : بی تو ، ز دنیا بگذرم . كنون جدایی نشسته بین ما پیوند یاری ، شكسته بین ما . گریه می كنم با خیال تو به نیمه شب ها ، رفته ای و من بی تو مانده ام غمگین و تنها . بی تو خسته ام دل شكسته ام اسیر دردم ، از كنار من می روی ولی بگو چه كردم رفته ای و من ، آرزوی كس به سر ندارم . قصه ی وفا با دلم مگو باور ندارم .......
سر صبحه و تازه از خواب پا میشی ولی من هنوز بیدارمو تو باعث بانیشی که بیستو چار ساعت به تو فکر بکنم فکره اینکه نباشی بکی تکیه کنم؟ ولی توچی؟موهات خیسه زیر دوشی فکره اینی شب دوره همی چی بپوشی یا چک میکنی زنگ زده کی به گوشیت با کدوم تیک بزنی با یکی دیگه جور شی توچشام زل بزن بیا ببین بغضو تا حالا اینطوری دیده بودی منه تقصو تا حالا دیده بودی که اینقد داغون بشم با صدتا قرصو دری وری آروم بشم ولی تو چی پایه الکلی با نور شمع آخرشب رو تخت ولویی با اون امشب
و همین چیزاس که یهو باعث میشه که من به ده نو خلاف دیگه آلوده شم
دیگه برو واسه همیشه که قیدتو زدم خب منم دیگه عینه تو بدم دروغ میگفتی دوسم داشتی منم تصمیم گرفتم دل به تو ندم
بگو بینم تو هم میکنی گاهی یادم یا که الان اینقدر درو ورت داری آدم که فازه فابریکی.نه..اضافه کارنو پایه یه عشقو حالو مهمونی شادیاتن بگو بینم باهاشون هستی خودی اسمی از من میاری وقتی مست میکنی یا وقتی که بحث پیش میاد که باکی دوس بودی میگی هیچکیو بحثو عوض میکنی بذار حالا که دارم ازتو جدا میشم بگم فراموشیت اسون نیس خداییشم با اینکه هنوزم همون عاشق دو اتیشم صبحا با عشق تلفن تو پا میشم دیگه نمیخوام یک لحظه هم باتو قاطی شم چیه؟فکر میکنی که تو خماریشم مگه یادت رفته اون روزایی رو که چه جوری میزدی با کارات تو اتیشم
دیگه برو واسه همیشه که قیدتو زدم خب منم دیگه عینه تو بدم دروغ میگفتی دوسم داشتی منم تصمیم گرفتم دل به تو ندم
شاید حالا همش پشت سرم فش بدی هیچ حق انتخاب داری این مشکلی نیس ولی خدا میدونه که اگه دوستت داشتم واسه خودت بوده واسه خوشگلیت نیست اصن هرجایی میری برو اجازه داری میدونی؟تورو ساختن واسه اضافه کاری آخه دسته خودت که نیس یکم عقده ایی شدی. خدایی من نمیخواستم اینقدر گنده میشدی از رکب خورده بودم نه این مدلی چرا دس دس میکنی بری نکنه دودلی چرا واسه رفتن میکنی استخاره مگه کم کردی ازم سواستفاده حالا برو به یاده من بکن هی مست دیگه آرمینتم به خاطرات پیوست برو بدون بد بودی اما خدایی روزات خیلی پر رنگ شبا کجایی ؟
دیگه برو واسه همیشه که قیدتو زدم خب منم دیگه عینه تو بدم دروغ میگفتی دوسم داشتی منم تصمیم گرفتم دل به تو ندم
اگه به تو نمی گفتم حرفامو اگه نمی گفتم چقدر دوست دارم الان بودی
شاید اگه نمی فهمیدی اینو که تورو زیادی از حد دوست دارم الان بودی
مثل یه سایه همرات اومدم مطمئن شم که تو آرامشی
نمیدونستم خسته ات میکنم یه روز
تورو اگه کمتر میدیدمت اگه میزاشتم دلتنگم بشی
اینجا بودی کنارم هنوز
بدون تو شبا پــُر از غم و سرماست آره بدون تو ته راهمه ته دنیاست
بدون تو شبام پــُر از غم و آهه اگه تنها بری می بینی آخرش اشتباهه
آره این گناهه
.
.
.
نگرانت میشدم نمی دیدمت حتی چند ساعت به بودن تو دلم عاشقونه کرده بود عادت
ولی فایده نداشت اون همه تلاش تو رسیده بودی به آخراش
از خدا می خوام روزات بگذره خوشحال و راحت از ته دلم! زندگی رو با عشق می خوام واست
باز خیسِ چشام ولی نمی خوام دل تو بسوزه
دیگه برام
.
.
بدون تو شبا پــُر از غم و سرماست آره بدون تو ته راهمه ته دنیاست
بدون تو شبام پــُر از غم و آهه اگه تنها بری می بینی آخرش اشتباهه
آره این گناهه
.
.
.
خوشحال و راحت عشق می خوام واست
خوشحال و راحت عشق می خوام واست
خوشحال و راحت عشق می خوام واست
ولنتاین ایرانی :در ایران باستان، نه چون رومیان از سه قرن پس از میلاد، که از بیست قرن پیش از میلاد، روزی موسوم به روز عشق بودهاست. در تقویم ایرانی دقیقا مصادف است با ۵ اسفند که در گاهشماری کنونی برابر است با ۲۹ بهمن، یعنی تنها3 روز پس از روز ولنتاین. این روز سپندارمذگان یا «اسفندارمذگان» نام داشتهاست.
ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه آورده است که ایرانیان باستان این روز را روز بزرگداشت زن و زمین میدانسته اند. فلسفه بزرگداشت این روز به عنوان “روز عشق” به این صورت بوده است که در ایران باستان هر ماه را سی روز حساب می کردند و علاوه بر اینکه ماه ها اسم داشتند، هر یک از روزهای ماه نیز یک نام داشتند. بعنوان مثال روز اول “روز اورمزد”، روز دوم، روز بهمن معنی “سلامت، اندیشه” که نخستین صفت خداوند است، روز سوم اردیبهشت یعنی “بهترین راستی و پاکی” که باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهریور یعنی “شاهی و فرمانروایی آرمانی” که خاص خداوند است و روز پنجم “سپندار مذ” بوده است. سپندار مذ لقب ملی زمین است. یعنی گستراننده، مقدس، فروتن. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می ورزد. زشت و زیبا را به یک چشم می نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می دهد. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندار مذگان را بعنوان نماد عشق می پنداشتند.
میخوام به مناسبت ولنتاین فرنگی و ایرانی چند تا عکس عاشقونه بزام ببینم خوشتون میاد یا نه
برای دیدن اندازه واقعیشون کلیک کنین روووووووووووووووووش
هی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن !
میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری ، اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری ؛ یا جمله ای مثل : چیزی شده ؟!
اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی : نه . . . هیچی . . . !
دلتنگ که باشی ، آدم دیگری میشوی
خشنتر.. عصبیتر.. کلافه تر و تلخ تر
و جالبتر اینکه ، با اطرافیان هم کاری نداری
همه اش را نگه میداری
و دقیقا سر کسی خالی میکنی ، که دلـتنگ اش هستی . . .
امروز روز دادگاه بود و منصور داشت از همسرش جدا می شد ...
منصور با خودش زمزمه كرد ... چه دنیای عجیبی است این دنیای ما !
یك روز بخاطر ازدواج با ژاله سر از پا نمی شناختم و امروز به خاطر طلاقش خوشحالم.
ژاله و منصور 8 سال دوران كودكی رو با هم سپری كرده بودند.
آنها همسایه دیوار به دیوار یکدیگر بودند ولی به خاطر ورشكسته شدن پدر ژاله، پدر ژاله خونشونو فروخت تا بدیهی هاشو بده بعد هم آنها رفتند به شهر خودشون.
بعد از رفتن آنها منصور چند ماه افسرده شد.
منصور بهترین همبازی خودشو از دست داده بود.
7سال از اون روز گذشت تا منصور وارد دانشگاه حقوق شد.
دو سه روز بود که برف سنگینی داشت می بارید.
منصور كنار پنجره دانشگاه ایستاده بود و به دانشجویانی كه زیر برف تند تند
به طرف در ورودی دانشگاه می آمدند نگاه می كرد.
منصور در حالی كه داشت به بیرون نگاه می كرد یك آن خشكش زد.
باورش نمی شد که ژاله داشت وارد دانشگاه می شد !
منصور زود خودشو به در ورودی رساند و ژاله وارد شده نشده بهش سلام كرد.
ژاله با دیدن منصور با صدا گفت: خدای من منصور خودتی ؟!
بعد سكوتی میانشان حكمفرما شد.
منصور سكوت رو شكست و گفت : ورودی جدیدی ؟!
ژاله هم سرشو به علامت تائید تكان داد.
منصور و ژاله بعد از 7 سال دقایقی با هم حرف زدند و وقتی از هم جدا شدند
درخت دوستی كه از قدیم میانشون بود جوانه زد.
از اون روز به بعد ژاله و منصور همه جا با هم بودند.
آنها همدیگر و دوست داشتند و این دوستی در مدت کوتاهی تبدیل شد به یك عشق بزرگ،
عشقی كه علاوه بر دشمنان دوستان رو هم به حسادت وا می داشت.
منصور داشت کم کم دانشگاه رو تموم می كرد و به خاطر این موضوع خیلی ناراحت بود چون بعد از دانشگاه نمی تونست مثل سابق ژاله رو ببینه به همین خاطر به محض تمام شدن دانشگاه به ژاله پیشنهاد ازدواج داد و ژاله بی چون چرا قبول كرد طی پنج ماه سور و سات عروسی آماده شد و منصور و ژاله زندگی جدیدشونو آغاز كردند.
یه زندگی رویایی زندگی كه همه حسرتش و می خوردند. پول، ماشین آخرین مدل، شغل خوب، خانه زیبا، رفتار خوب، تفاهم و از همه مهمتر عشقی بزرگ كه خانه این زوج خوشبخت رو گرم می كرد.
ولی زمانه طاقت دیدن خوشبختی این دو عاشق را نداشت ...
در یه روز گرم تابستان ژاله به شدت تب كرد !
منصور ژاله رو به بیمارستانهای مختلفی برد ولی همه دكترها از درمانش عاجز بودند. آخه بیماری ژاله ناشناخته بود.
اون تب بعد از چند ماه از بین رفت ولی با خودش چشمها و زبان ژاله رو هم برد و ژاله رو كور و لال کرد.
منصور ژاله رو چند بار به خارج برد ولی پزشكان آنجا هم نتوانستند كاری بكنند.
بعد از اون ماجرا منصور سعی می كرد تمام وقت آزادشو واسه ژاله بگذاره ساعتها برای ژاله حرف می زد براش كتاب می خوند از آینده روشن از بچه دار شدن براش می گفت ...
ولی چند ماه بعد رفتار منصور تغییر كرد منصور از این زندگی سوت و كور خسته شده بود و
گاهی فكر طلاق ژاله به ذهنش خطور می كرد !!!
منصور ابتدا با این افكار می جنگید ولی بالاخره تسلیم این افكار شد و تصمیم گرفت ژاله رو طلاق بده.
در این میان مادر و خواهر منصور آتش بیار معركه بودند و منصور را برای طلاق تحریک می کردند.
منصور دیگه زیاد با ژاله نمی جوشید بعد از آمدن از سر كار یه راست می رفت به اتاقش.
حتی گاهی می شد كه دو سه روز با ژاله حرف نمی زد ! یه شب كه منصور و ژاله سر میز شام بودند منصور بعد از مقدمه چینی و من و من كردن به ژاله گفت:
ببین ژاله می خوام یه چیزی بهت بگم.
ژاله دست از غذا خوردن برداشت و منتظر شد منصور حرفش رو بزنه ... منصور ته مونده جراتشو جمع کرد و گفت :
من دیگه نمی خوام به این زندگی ادامه بدم یعنی بهتره بگم نمی تونم.
می خوام طلاقت بدم و مهریتم .......
در اینجا ژاله انگشتشو به نشانه سكوت روی لبش گذاشت و با علامت سر پیشنهاد طلاق رو پذیرفت.
بعد از چند روز ژاله و منصور جلوی دفتری بودند كه روزی در آنجا با هم محرم شده بودند.
منصور و ژاله به دفتر ازدواج و طلاق رفتند و بعد از ساعتی پائین آمدند در حالی كه رسما از هم جدا شده بودند.
منصور به درختی تكیه داد و سیگاری روشن كرد.
وقتی دید ژاله داره میاد، به طرفش رفت و ازش خواست تا اونو برسونه به خونه مادرش.
ولی در عین ناباوری ژاله دهن باز كرده گفت: لازم نكرده خودم میرم و بعد هم عصای نابیناها رو دور انداخت و رفت.
و منصور گیج و منگ به تماشای رفتن ژاله ایستاد !
ژاله هم می دید هم حرف می زد ...
منصور گیج بود نمی دونست ژاله چرا این بازی رو سرش آورده !
منصور با فریاد گفت من كه عاشقت بودم چرا باهام بازی كردی ؟!
منصور با عصبانیت و بغض سوار ماشین شد و رفت سراغ دكتر معالج ژاله.
وقتی به مطب رسید تند رفت به طرف اتاق دكتر و یقه دكتر و گرفت و گفت:
مرد ناحسابی من چه هیزم تری به تو فروخته بودم ؟
دكتر در حالی كه تلاش می كرد یقشو از دست منصور رها كنه منصور رو به آرامش دعوت می كرد ...
بعد از اینكه منصور کمی آروم شد دكتر ازش قضیه رو جویا شد.
وقتی منصور تموم ماجرا رو تعریف كرد دكتر سرشو به علامت تاسف تكون داد و گفت: همسر شما واقعا كور و لال شده بود ولی از یک ماه پیش یواش یواش قدرت بینایی و گفتاریش به كار افتاد و سه روز قبل كاملا سلامتیشو بدست آورد.
همونطور كه ما برای بیماریش توضیحی نداشتیم برای بهبودیشم توضیحی نداریم.
سلامتی اون یه معجزه بود !
منصور میون حرف دكتر پرید و گفت: پس چرا به من چیزی نگفت ؟
دكتر گفت: اون می خواست روز تولدتون این موضوع رو به شما بگه !
منصور صورتشو میان دستاش پنهون كرد و بی صدا اشک ریخت چون فردای اون روز؛ روز تولدش بود ...
گاهی باید احساس نکنی ، تا احساست کنند ! گاهی باید کسی باشی که نیستی ، تا کسی که بودی باشی ! گاهی باید چشم ها را بست ، تا تو را ببینند ! گاهی باید خوابید ، تا شاید بیدارت کنند ! گاهی باید رفت ، تا بودنت احساس شود ...
مـُــتنفـّرґ از انسآטּ هایـﮯ ڪﮧ בیوآر بـُلنـבَت را مـﮯبیننـב ،
ولـﮯ بـﮧ בُنبـآل هـَمآטּ آجـُر لق בیوآرت هـَستنـב که :
تو را فرو بریزنـב
تا تو را انڪآر ڪُننـב
و از رویـَت رב شونـב...
روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید …:
چرا مرا دوست داری …؟
چرا عاشقم هستی …؟
پسر گفت …:
نمی توانم دلیل خاصی را بگویم اما از اعماق قلبم دوستت دارم …
دختر گفت …:
وقتی نمی توانی دلیلی برای دوست داشتن پیدا کنی چگونه می توانی بگویی عاشقم هستی .!.!.؟
پسر گفت… :
واقعا دلیلش را نمی دانم اما می توانم ثابت کنم که دوستت دارم …
دختر گفت …:
اثبات.!.!.؟
نه من فقط دلیل عشقت را می خواهم …
شوهر دوستم به راحتی دلیل دوست داشتنش را برای او توضیح می دهد…
اما تو نمی توانی این کار را بکنی …
پسر گفت …:
خوب …
من تو رو دوست دارم …
چون …
زیبا هستی…
چون…
صدای تو گیراست …
چون…
جذاب و دوست داشتنی هستی…
چون …
باملاحظه و بافکر هستی …
چون …
به من توجه و محبت می کنی …
تو را به خاطر لبخندت …
دوست دارم …
به خاطر تمامی حرکاتت… دوست دارم …
دختر از سخنان پسر بسیار خشنود شد …
چند روز بعد …
دختر تصادف کرد و به کما رفت…
پسر نامه ای را کنار تخت او گذاشت…
نامه بدین شرح بود …:
عزیز دلم …
تو رو به خاطر صدای گیرایت دوست دارم …
اکنون دیگر حرف نمی زنی …
پس نمی توانم دوستت داشته باشم …
دوستت دارم …
چون به من توجه و محبت می کنی …
چون اکنون قادر به محبت کردن به من نیستی…
نمی توانم دوستت داشته باشم…
تو را به خاطر لبخندت و تمامی حرکاتت دوست دارم …
آیا اکنون می توانی بخندی …؟
می توانی هیچ حرکتی بکنی …؟
پس دوستت ندارم …
اگر عشق احتیاج به دلیل داشته باشد…
در زمان هایی مثل الان…
هیچ دلیلی برای دوست داشتنت ندارم…
آیا عشق واقعا به دلیل نیاز دار…؟
نه هرگز…
و من هنوز دوستت دارم …
من عاشق این آلبومم یعنی کلا آهنگای محسن یگانه رو دوس دارم.......خودشم دوس دارم....حالا هم کد آهنگ پیشوازای این آلبومو گذاشتم امید وارم لذت ببرین........اگه خوشتون اومد لطفا نظر بدین ..با تشکر
٣٣١٥٢٠٢هوایی شدی قطعه دو ٣٣١٥٢٠١ هوایی شدی ٣٣١٥٢٠٠ تو که میدونی ٣٣١٥١٩٩ تنهایی ٣٣١٥١٩٦ نمیزارم خسته شی ٣٣١٥١٩٧ کی اومده جای من ٣٣١٥١٨٨ باور کنم ٣٣١٥١٨٩ نمیشه ٣٣١٥١٩٠ تو حتی ٣٣١٥١٩١ تو حتی قطعه دوم ٣٣١٥١٩٢ یادته ٣٣١٥١٩٣ دوست دارم ٣٣١٥١٩٤ نرو ٣٣١٥٢٠٣ بیت آخر ٣٣١٥١٩٥ حباب
باتو، زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود میخواباند
ابر، حریری است که برگاهواره ی من کشیدهاند
و طناب گاهواره ام را مادرم، که در پس این کوه ها همسایهی ماست در دست خویش دارد
باتو، دریا با من مهربانی میکند
باتو، سپیدهی هرصبح بر گونه ام بوسه میزند
باتو، نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه میزند
باتو، من با بهار میرویم
باتو، من در عطر یاس ها پخش میشوم
باتو، من درشیرهی هر نبات میجوشم
باتو، من در هر شکوفه میشکفم
باتو، من در طلوع لبخند میزنم، در هر تندر فریاد شوق میکشم، درحلقوم مرغان عاشق
میخوانم در غلغل چشمه ها میخندم، در نای جویباران زمزمه میکنم
باتو، من در روح طبیعت پنهانم
باتو، من بودن را، زندگی را، شوق را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را مینوشم
باتو، من در خلوت این صحرا، درغربت این سرزمین، درسکوت این آسمان، درتنهایی این
بیکسی، غرقهی فریاد و خروش و جمعیتم، درختان برادران مناند و پرندگان خواهران مناند
وگلها کودکان مناند واندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی
مناند وب وی باران، بوی پونه، بوی خاک، شاخه ها ی شسته، باران خورده، پاک، همه
خوشترین یادهای من، شیرین ترین یادگارهای مناند.
بی تو، من رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم
بی تو، رنگهای این سرزمین مرا میآزارند
بی تو، آهوان این صحرا گرگان هار مناند
بی تو، کوه ها دیوان سیاه و زشت خفتهاند
بی تو، زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خود به کینه میفشرد
ابر، کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گستردهاند
وطناب گهواره ام را از دست مادرم ربودهاند و بر گردنم افکندهاند
بی تو، دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا میبلعد
بی تو، پرندگان این سرزمین، سایه های وحشتاند و ابابیل بلایند
بی تو، سپیدهی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است
بی تو، نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار میکند
بی تو، من با بهار میمیرم
بی تو، من در عطر یاس ها میگریم
بی تو، من در شیرهی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند لمس میکنم.
بی تو، من با هر برگ پائیزی میافتم. بی تو، من در چنگ طبیعت تنها میخشکم
بی تو، من زندگی را، شوق را، بودن را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را از یادمیبرم
بی تو، من در خلوت این صحرا، درغربت این سرزمین، در سکوت این آسمان، درتنهایی این بی کسی، نگهبان سکوتم، حاجب درگه نومیدی، راهب معبد خاموشی، سالک راه فراموشی ها، باغ پژمردهی پامال زمستانم.
درختان هر کدام خاطرهی رنجی، شبح هر صخره، ابلیسی، دیوی، غولی، گنگ و پرکینه
فروخفته، کمین کرده مرا بر سر راه، باران زمزمه ی گریه در دل من،
بوی پونه، پیک و پیغامینه برای دل من، بوی خاک، تکرار دعوتی برای خفتن من،
شاخه های غبار گرفته، باد خزانی خورده، پوک، همه تلخ ترین یادهای من، تلخ ترین یادگارهای مناند.
در کنار سیب و رازقی عطر عاشقی پیچیده است و من در دنیای ساده ی خود عاشقم.شب یلداست و من دوباره درد فراق دارم
، چه یلدای عاشقانه ای . یاد یار .شبی که صبح نمی شود و دردی که پایان را نمیداند ، چه درد شیرینی.یلدایی که هر لحظه اش سرشار از عشق باشد باید هم بلند ترین شب سال باشد.
کسی که در رویای من گم شده است ، ایا امشب یادهمچون من یاد عشقش دارد؟ دلتنگم ، ای کاش می شد تنهاییم پایان یابد . سکوت میکنم ، میگریم ، فریاد میزنم ، می خندم . در شب بارانی یلدا ، در زیر باران ، می دوم و می ایستم ،چترم را رها میکنم و خودم را در آغوش باران می اندازم و می گریم.امشب بارن پیش من شرمنده شده است.چه یلدای عاشقانه ای ، آری امشب شب یاد است ، شب حسرت ، شب خاطره ، دلتنگی هایم پایان می پذیرد . طبق معمول هر شب ،در رویای خود با معشوقم دیدار میکنم .
و خودم را در آغوش گرمش رها میسازم . چه پایان زیبایی برای یلدای عشق من است.
برای زندگیم هنوز بهانه ای ندارم ، شاید در آینده بهانه ای باشد.کاش غصه تموم می شد و تنها نمی ماندم اگر کسی در کنارم بود،شاید بهانه ای برایم بود تا زنده بمانم و زندگی کنم. میگویند : زندگی زیباست .میگویم:اگر چه زندگی زیباست اما برای چه زیباست؟برای که زیباست؟با که زیباست؟چه بهانه ای برای زندگی داشته باشم ؟ غرق در غم هایم شوم ، در گوشه ای بنشینم و شعر بگویم برای کسی که در کنارم نیست ؟هر روزم تکراریست . چه کسی تکرار را دوست دارد؟ زندگیم دیگر دشت غم است . به شعله هایم می نگرم، شمعی نیمه جانم و درگیر دردی شدم که تمامی ندارد و مرا با آتش خود ذوب میکند.نفس های اخرم است.اگر یک بهانه هم برای زندگی داشتم این هزاران بهانه برای مرگ را فراموش میکردم . ولی افســــــــــــــــــوس
درگیر توام ، منی که مال توام ، تویی که زندگی ام هستی ، از آغاز تا آغاز دوباره اش با دلم هستی
و تو آغاز من هستی ، این تو هستی که تنها مال من هستی ، کسی جز تو در قلبم جایی ندارد ، عشق بی تو هیچ معنایی ندارد!
این لحظات با تو بودن است ، که زندگی همیشه پر از عشق و لبخند عاشقانه است ، این روزهای من است ، مثل آن لحظات در گرو با تو بودن است
تویی که چشمانت مرا عاشق کرده ، منی که اینک دلم بهانه تو را کرده ، تویی که به انتظار نشسته ای ، منی که آغوشم هوس در میان گرفتنت را کرده…
تشنه ام ، تشنه ی تو را در میان خود گرفتن ، احساس آن لحظه های گرم ، و رفتن به اوج آن لحظه هایی که با تمام وجود درک میکنم و میدانم مال منی ، تنها مال من، همیشه مال هم!
هیچ چیز جز تو برایم در این دنیا ارزش ندارد ، میخواهم تا زنده ام در کنارت باشم ، میخواهم تا فرصت باقیست محو نگاه زیبای تو باشم
میترسم بمیرم و نتوانم تو را در آغوش بگیرم ، میترسم تو نباشی و من تنها بمیرم!
میترسم بخوابم و در خواب هم نبینم تو را ، حسرت شود دیدنت ، باز کنم چشمهایم را و ببینم دیگر هیچگاه نمیبینمت!
عشق برایم همه لحظه هاست ، از اینجا که بیدارم تا آنجا که خوابم ، و جایی که در آن دنیا میمانم ، از اینجا که در کنارمی تا آنجا که تو را با خود میبرم و جایی که همیشه در قلبم میمانی!
عشق برایم تویی و صدای نفسهایت ، هیچکس که جز تو برایم عشق نمیشود و تو برایم مثل هیچکس نمیشوی! تو برایم مثل بارانی ، پر از طراوت و تازگی ، تو برایم مثل این روزهایی ، روزهای پر از عشق و دلدادگی!
از آنجا که خیلی دوستت دارم ، میتوانی از عمق احساسم بفهمی تو آنقدر با ارزشی که چه عاشقانه میتپد قلبم برایت…
" تقدیم به مهربانم که چشمانش زلال چون آسمان ونگاهش نورانی چون آفتاب و دستانش سخاوت ابر وکلامش ترنم باران را داراست"
ه گزارش آژانس خبری روز (دی نا) به نقل از مجله فرانسوی آرت: این تصاویر در موزه شهر ویتری سورسن فرانسه (به فرانسوی: Vitry-sur-Seine) به نمایش گذاشته شده اند اما تنها به جنبه های عاشقانه ،خوشبختی و مثبت عشق نگاه نکرده است بلکه به لحظات دردناک و غم آلود نیز پرداخته است .
1. مقاومت در برابر تاثیرات عشق :
یک زوج عکاس و هنرمند به نام مارینا آبراموویک و یولی ، تصویری از مقاومت فیزیکی و ذهنی در برابر عشق دیگری را این چنین به تصویر کشیده اند . تیری از عشق که خواستار ورود به قلب است اما با مقاومت دیگری روبرو می شود.
2. خالی شدن از احساسات :
عکاس این عکس " هایلی نیومن " است و نام این عکس را " عینک گریان " گذاشته است .
او می گوید : من به مدت یک سال ، زمانی که از وسایل حمل و نقل عمومی استفاده می کردم برای اینکه اشک هایی که از چشمانم سرازیر می شوند کمتر دیده شوند یک پوشش سیاه رنگ به اسم عینک را بر روی چشمان گریانم قرار می دادم .
این عینک احساسات مرا به خوبی پوشش می داد .
کمی بعد عینک زدن برای خالی شدن از احساسات درونی در معابر عمومی باب شد .
3. قلب های ناگسستنی :
" فیونا بانر " تصویری هنری را با نام " قلب های ناگسستنی " خلق کرده است . قلب ها با وجود اینکه شکسته می شوند اما کنار یکدیگر باقی می مانند . او با این تصویر یک سمبل واقعی از زندگی را نشان می دهد که انسان ها حتی در سخت ترین شرایط نیز بخاطر عشقی که دارند نباید دیگری را ترک کنند .
4. شعر عاشقانه :
آثار هنری تریسی کریما امین (Tracey Karima Emin) ریشه در زندگی شخصی او دارد . وی یک هنرمند بریتانیایی و از برجستهترین اعضای هنرمندان جوان بریتانیایی است. او این شعر عاشقانه بسیار زیبا را سروده است .
5.اشک :
اشک تنها حالتی است که در تمام عشق های نافرجام صدق می کند . عکاس این طرح " بس ژان آدر " می باشد و نام این تابلو را " من بیش از آن ناراحتم که بتوانم به زبان بیاورم " این عکس حقایقی را بازگو می کند که حتی ساعت های فیلم برداری یا تصویر برداری این تاثیر را ندارد .
6. آغوش عاشقانه از نوع پست مدرنیسم :
این تصویر دو دستگاه عاشق را نشان می دهد که روبروی یکدیگر قرار دارند! به نوعی بیانگر این موضوع می باشد که عشق در جوامع امروزی تغییر گسترده ای در شکل داشته و حتی از داخل دستگاه های ماشینی نیز دیده می شود . این عکس توسط آنژ لسیکا گرفته شده است .
7. عشق ناب :
این ایده توسط فیلیکس گونزالز طراحی و گرفته شده است . گونزالز با این طرح به طور سمبلی نشان می دهد که دو فرد عاشق حتی ساعت بدن و روحشان نیز یکی است و تفاوتی با هم ندارند .
8. جدایی ناپذیر :
فرانسوا خاویر ، فیلمی را که در آن یک جفت طوطی به مدت سه ماه با هم زندگی می کنند را فیلم برداری کرد . آنها فارغ از اتفاقاتی که رخ می دهد با هم زندگی می کنند .
سلام سلام.....امیدوارم از وبلاگم خوشتون بیاد
هر کی که میخواد بیاد و نظر نده لطفا همین الان شوت شو بیرون و مانع کسب و کار ما نشو....اه اه اینقدر بدم میاد از کسایی که میان میخونن نظر نمیدن........
خدایا کمکم کن
تا عاشقانه ترین نگاهها را در چشمانش بریزم
خدایا کمکم کن
تا در بعد عشق او بهترین و شیرین ترین باشم
به من کمک کن
تا سرودن عشق را به هنگام طلوع افتاب هر بام
بر لبانش جاری سازم
و راز عشق را در گوشش سر دهم
خداوندا
او را نگه دار که من
به عشق او زنده ام...
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
تنهایی
و آدرس
2friends.we.LXB.ir لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.